برچسب: مولانا
-
ناز کُنی نظر کُنی قهر کُنی ستم کُنی گر که جَفا گر که وَفا از تو حَذَر نمیکنم#مو…
ناز کُنی نظر کُنی قهر کُنی ستم کُنی ناز کُنی نظر کُنی قهر کُنی ستم کُنی گر که جَفا گر که وَفا از تو حَذَر نمیکنم #مولانای_جان
-
خون در دل آزرده نهان چند بماند شک نیست که سر برکند این ناراحتی به جایی شرط کرم آنست که…
خون در دل آزرده نهان چند بماند خون در دل آزرده نهان چند بماند شک نیست که سر برکند این ناراحتی به جایی شرط کرم آنست که با ناراحتی بمیری سعدی و نخواهی ز در خلق دوایی #حضرت_سعدی
-
گر دست دهد دولت آنم که سر خویش در پای سمند تو کنم نعل بهایی شاید که به خون بر سر خ…
گر دست دهد دولت آنم که سر خویش گر دست دهد دولت آنم که سر خویش در پای سمند تو کنم نعل بهایی شاید که به خون بر سر خاکم بنویسند این بود که با دوست به سر برد وفایی #حضرت_سعدی
-
بیداد تو عدلست و جفای تو کرامت دشنام تو خوشتر که ز بیگانه دعایی جز عهد و وفای تو ک…
بیداد تو عدلست و جفای تو کرامت بیداد تو عدلست و جفای تو کرامت دشنام تو خوشتر که ز بیگانه دعایی جز عهد و وفای تو که محلول نگردد هر عهد که بستم هوسی بود و هوایی #حضرت_سعدی
-
صاحب نظران لاف محبت نپسندند وان گه سپر انداختن از تیر بلایی باید که سری در نظرش هی…
صاحب نظران لاف محبت نپسندند صاحب نظران لاف محبت نپسندند وان گه سپر انداختن از تیر بلایی باید که سری در نظرش هیچ نیرزد آن کس که نهد در طلب وصل تو پایی #حضرت_سعدی
-
مشتاق توام با همه جوری و جفایی محبوب منی با همه جرمی و خطایی من خود به چه ارزم که …
مشتاق توام با همه جوری و جفایی مشتاق توام با همه جوری و جفایی محبوب منی با همه جرمی و خطایی من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم در حضرت سلطان که برد نام گدایی #حضرت_سعدی
-
رو ز خرمنگاه ما ای کورموش گر نه کوری بین که بینا میرویم…
رو ز خرمنگاه ما ای کورموش رو ز خرمنگاه ما ای کورموش گر نه کوری بین که بینا میرویم ای سخن خاموش کن با ما میا بین که ما از رشک بیما میرویم #مولانای_جان
-
راه حق تنگ است چون سم الخیاط ما مثال رشته یکتا میرویم هین ز همراهان و منزل یاد کن…
راه حق تنگ است چون سم الخیاط ما مثال رشته یکتا میرویم راه حق تنگ است چون سم الخیاط ما مثال رشته یکتا میرویم هین ز همراهان و منزل یاد کن پس بدانک هر دمی ما میرویم #مولانای_جان
-
این روا ،و آن ناروا، دانی ولیک تو روا یا ناروایی بین تو لیک قیمت هر کاله می دانی…
این روا ،و آن ناروا، دانی ولیک این روا ،و آن ناروا، دانی ولیک تو روا یا ناروایی بین تو لیک قیمت هر کاله می دانی که چیست قیمت خود را ندانی، احمقی است سعدها و نحسها دانسته ای ننگری سّعدی تو یا ناشُسته ای #مثنوی_مولانا دفتر سوم از نظر ذهنی به جایز بودن یا…
-
حاکم اندیشه ام محکوم نی زآنک بَنّا حاکم آمد بر بنی جمله خلقان سُخره اندیشه اند ز…
حاکم اندیشه ام محکوم نی حاکم اندیشه ام محکوم نی زآنک بَنّا حاکم آمد بر بنی جمله خلقان سُخره اندیشه اند زآن سبب خسته دل و غم پیشه اند #مثنوی_مولانا ما باید حاکم اندیشه خود باشیم همانند معمار که حاکم بنا است علت غم و ناراحتی به سبب حاکم شدن اندیشه افراد است همان اندیشه…