برچسب: شعر پارسی
-
هابده چیزی به درویشان خویش ای همیشه لطف و رحمت خوی تو…
هابده چیزی به درویشان خویش ای همیشه لطف و رحمت خوی تو هابده چیزی به درویشان خویش ای همیشه لطف و رحمت خوی تو حسن یوسف قوت جان شد سال قحط آمدیم از قحط ما هم سوی تو #مولانای_جان @فایلمی [ad_2]
-
صوفیا نیم آمده در کوی تو شیء لله از جمال روی تو …
صوفیا نیم آمده در کوی تو شیء لله از جمال روی تو صوفیانیم آمده در کوی تو شیء لله از جمال روی تو از عطش ابریقها آوردهایم کاب خوبی نیست جز در جوی تو #مولانای_جان @فایلمی [ad_2]
-
تا اين دل ما قالب هر دل گردد هر روز به صورتی برون می آييم
تا اين دل ما قالب هر دل گردد هر روز به صورتی برون می آييم تا اين دل ما قالب هر دل گردد هر روز به صورتي برون مي آييم… #مولانای_جان
-
کی بود او را درین خوف و حزن آرزوی از قفس بیرون شدن…
کی بود او را درین خوف و حزن آرزوی از قفس بیرون شدن کی بود او را درین خوف و حزن آرزوی از قفس بیرون شدن او همیخواهد کزین ناخوش حصص صد قفص باشد بگرد این قفص حصص= بهره ها #مولانای_جان
-
مطربا بهر خدا زخمه مستانه بزن …
مطربا بهر خدا زخمه مستانه بزن … مطــــربا بهر خدا زخــمه مسـتانه بزن تا ز زخمه خوش تو ساخته چون چنگ شویم مولانای_جان @فایلمی
-
سال ها پرسیدم از خود کیستم؟آتشم، شوقم، شرارم، چیستم؟دیدمش امروز و دانستم” کنون…..
سال ها پرسیدم از خود کیستم؟ سال ها پرسیدم از خود کیستم؟ آتشم، شوقم، شرارم، چیستم؟ دیدمش امروز و دانستم” کنون.. او به جز من، من به جز او نیستم!!! #مولانا
-
مائیم که دوست خویش دشمن داریم
مائیم که دوست خویش دشمن داریم اما دشمن هر عاشق و هر بیداریم با قاصد دشمنان خود یاریم ما دامن خود همیشه در خون داریم #مولانای_جان
-
من چشم ترا بسته به کین میبینم …
من چشم ترا بسته به کین میبینم … من چشم ترا بسته به کین میبینم اکنون چه کنم که همچنین میبینم بگذر تو ز خورشیدی که آن بر فلک است خورشید نگر که در زمین میبینم #مولانای_جان @فایلمی
-
من بحر تمامم و یکی قطره نیم احول نیم و چو احولان غره نیم …
من بحر تمامم و یکی قطره نیم احول نیم و چو احولان غره نیم من بحر تمامم و یکی قطره نیم احول نیم و چو احولان غره نیم گویم به زبان حال و هر یک ذره فریاد همی کند که من ذره نیم #مولانای_جان
-
خلق گوید مرد مسکین آن فلان تو بگویی زندهام ای غافلان…
خلق گوید مرد مسکین آن فلان تو بگویی زندهام ای غافلان… خلق گوید مرد مسکین آن فلان تو بگویی زندهام ای غافلان گر تن من همچو تنها خفته است هشت جنت در دلم بشکفته است #مولانای_جان