همه فکر میکردند که من دیوانهام که به این طریقت پیوستهام
همه فکر میکردند که من دیوانهام که به این طریقت پیوستهام. وقتی که شعرهای عاشقانه برای خداوند میخواندم، بعضی از اعضای خانوادهام به حال من افسوس میخوردند که اشتباه میکنم. هرگاه که به خواندن مشغول میشدم با تأسف برای من، خود را از من پنهان میکردند. اما با گذشت زمان، من قانعشان کردم که آنها اشتباه میکنند، و آنوقت آنها هم شروع کردند و آهنگهای عاشقانه الهی سر دادند و سعی به مراقبه کردند. در همان خانه پدریم، اعضای خانوادهام، شاگردان من شدند، این امری غیرعادی است؛ چرا که میگویند: یک ناجی در دیار خودش از احترام برخوردار نیست.
پاراماهانسا یوگاناندا
پاراماهانسا یوگاناندا
دیدگاهتان را بنویسید